خاطرات روزانه علی کوچولو
سلام عزیزم یه چند وقتی هست که نتونستم بیام برات بنویسم از هفته پیش برات بگم پنجشنبه رفتیم بیمارستان ملاقات عمو نادر حالش از روزهای قبل بهتر بود خداروشکر از اونجا هم رفتیم خونه عمو جعفر افطار رو اونجا موندیم بعداز افطار هم رفتیم خونه دایی حسن فردا صبحش رفتیم خونه خونه عمو ناصر پسردایی بابایی تو کلی سارا رو اذیت کردی هر چی میخوردی میدادی به اون میگفتی بیا بخور در حالی که اون فقط ٢ماهشه افطار رو اونجا موندیم از اونجا با دایی حسن اینا رفتیم پارک گلسار اونجا مجسمه زرافه بود خیلی میترسیدی بهش نزدیک نمیشدی خلاصه اون شب هم خوش گذشت ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
2:30